سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت,سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس آری به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
----------------------------------------------------------------------------
این شعر قشنگو ................برام فرستاده بود
گفتیم بذاریمش اینجا
شمام بخونین
ممنون.........جونم
یاحق